شاید تصور شود که چون فرد در متن قواعد و آداب اجتماعی رشد میکند و به عبارتی اجتماعی میشود، خودبهخود تمامی هنجارهای اجتماعی را برحق و درست میداند ولی باید گفت از آن رو که مجموع هنجارهای اجتماعی یک کل ثابت و همگن را تشکیل نمیدهند، همه افراد به یک صورت در معرض هنجارهای واحد قرار نمیگیرند و به این ترتیب، به طور یکسان قواعد اجتماعی را پذیرا نمیشوند. در گذر زمان، برخی هنجارهای اجتماعی تغییر میکنند و در تناقض و تضاد با دیگر هنجارها قرار میگیرند. در این وضعیت، فرد میتواند برخی هنجارها را براساس باور به برخی هنجارهای دیگر نامشروع و نادرست و خود را معاف از رعایت آنها بداند. بدون شک، در این میان، او دارای معیارها و گزینشهای خاص خود خواهد بود. در این رابطه و به طور کلی این سؤال پیش میآید که فرد با توجه به چه معیار کلیای این قضاوت را انجام میدهد. نظریهپردازان اجتماعی برای توجیه اینگونه رفتار انسانها و نیز نقد و بررسی هنجارهای اجتماعی، دست به تدوین تئوریهای عدالت زدهاند تا معیاری معین و دقیق برای سنجش درستی و حقانیت هنجارهای موجود در اختیار داشته باشند. بهوسیله این تئوری، آنها به توصیف نظامی معین از هنجارهای اجتماعی میپردازند که بهزعم آنها میتواند به بهترین نحو ممکن خیر و نیکی را برای همگان در جامعه فراهم آورد. در یک کلام، یک تئوری عدالت درک معین و مشخصی را از یک نظام ایدئال هنجارهای اجتماعی به نمایش میگذارد. این نظام ممکن است از نظر منتقدان تخیلی و یا حتی ناعادلانه و ظالمانه معرفی شود ولی تا جایی که یک نظام ایدئال معرفی میشود، تئوری مدافع آن نظام - ایدئال را میتوان تئوری عدالت خواند. بنابراین تئوریهای عدالت در پی ایجاد نظامی ایدئال برای نه زیستن بلکه به زیستن هستند. میتوان گفت که بهزیستی در سطح زندگی فردی و جمعی، متضمن مفهومی از عدالت است. سازماندهی جوامع خواه ناخواه براساس مفهومی از عدالت استوار بوده است. به بیان دیگر، در مجموع درک ما از عدالت – چه در شکل واضح و دقیق آن و چه در شکل مبهم و روزمره آن – بر داوریهای ما در مورد نهادهای اجتماعی و شکل برخوردهای ما در جامعه اثر میگذارد. در وضعیت معمولی، ما هنجارها و آداب و رسوم اجتماعی را بدانگونه که هستند، رعایت میکنیم. اما آن هنگام که آنها را بر اساس معیارهای خود نامشروع و نادرست میدانیم، یا به اکراه – با توجه به ضمانت اجرایی آنها و ترس از مجازات در اثر عدم رعایت آنها – به آنها گردن مینهیم یا از دنبال کردن آنها سرمیپیچیم. در موارد خاصی هم به طور مستقیم برای تغییر آن هنجارها که بهزعم ما با معیارهای عدالت منافات دارد، فعالیت و مبارزه میکنیم؛ فعالیت و مبارزهای که ممکن است تمامی زندگی ما را تحت شعاع خود قرار دهد. در جوامع اولیه هم عدالت معیاری بوده است که انسانها هنجارهای اجتماعی و آداب و رسوم و قواعد و قوانین حاکم بر جامعه خود را با آن میسنجیدند ولی در آن جوامع برخلاف دوران مدرن که بحث از تئوریهای عدالت است، عدالت درهالهای از رمز و راز مذهبی پیچیده بود و دارای منشی الهی محسوب میشد تا بدان حد که این اعتقاد وجود داشت که اعمال فینفسه و ذاتا عادلانه و نیکو نیستند بلکه تأیید الهی است که امر یا عملی را عادلانه و درست میسازد. در اینجا عدالت به عنوان معیاری مستقل مطرح نبوده ولی دوران مدرن، دوران شکوفایی تئوریهای عدالت است. در همین 100 ساله اخیر، تئوریها و ایدئولوژیهای بیشماری از لیبرالیسم و سوسیالیسم گرفته تا آنارشیسم و فاشیسم، درحال رقابت برای جلب توجه عموم به دید آرمانی خود از هنجارها و ساختار اجتماعی بودهاند. اکثر این تئوریها و ایدئولوژیها در عمل یک تئوری جامع عدالت هستند. آنها نهتنها دید مشخصی از یک جامعه آرمانی دارند بلکه درک معینی نیز از راههای تحقق آن دارند.
غالب آن تئوریها، خیر و سعادت انسان را منوط به تحقق برنامهها یا نظرهای خود میشمارند. برای مدافعان اصلی این تئوریها، نه تلاشهای شخصی افراد بلکه وجود یک جامعه آرمانی، عاملی است که بیش از هر چیز دیگر، خیر و سعادت افراد را تضمین میکند. تئوریهای عدالت، مسئولیت اخلاقی فرد را معطوف به اصلاح یا تحول ساختار اجتماعی میکنند و برخلاف ادیان و مذاهب، باور و احساس مسئولیتهای اخلاقی، کسی را به طور مستقیم به چالش نمیکشند. در دوران مدرن، تئوریهای عدالت، درکی به ظاهر عقلانی از امور را تبلیغ میکنند و از فرد میخواهند که به اتکای داوریهای عقیدتی و اخلاقی، بدانها روی آورد اما در نهایت و در مقام عمل آنها این نظر را بر فرد تحمیل میکنند که براساس آموزههای معین و معیارهایی که نظریهپردازان و مدافعان اصلی آن تئوریها بهزعم خود و با هر انگیزهای آنها را صحیح و عادلانه تصور کردهاند، جایگزینی داوری فردی - اخلاقی خود سازند. در اینجاست که فرد در متن باور به چنین تئوریهایی وجود فردی خود را در وجود اجتماعی خویش به تحلیل میبرد. در اینجا این فرد نیست که هنجارهای جامعه خود را ناعادلانه مییابد بلکه این صاحبان و مدافعان قدرتمند آن تئوریها هستندکه این هنجارها را به هرانگیزهای و با هر نیتی ناعادلانه میبینند و به طور غیرمستقیم این فکر را در جامعه القا میکنند که فرد هم نباید آنها را عادلانه بیابد و به هر طریقی باید برای تغییر آن هنجارها تلاش و مبارزه کرد. در آخر به این نکته باید اشاره داشت که تئوریهای عدالت نمیتوانند جایگزین درک اخلاقی فردی از امور شوند زیرا آنها تنها در رابطه با وجود اجتماعی انسان و نقش فرد در سازماندهی امور اجتماعی، دارای توضیحات و رهنمودهای معینی هستند. این توضیحات و رهنمودها، دارای آن ساخت و پرداخت نیستند که سایه بر تأملات اخلاقی و درک فردی از مسائل اخلاقی افکنند. این نکته را نباید از یاد برد که وجود فردی انسان در وجود اجتماعی او قابل تحلیل نیست. علاوه بر این انتقاد، انتقاد دیگری نیز بر سازوکار این تئوریها وارد است، و آن این است که اگر انسان بر مبنای قضاوتهای اخلاقی روبه سوی تئوریهای عدالت آورد باید بتواند بر این مبنا نیز هرگاه که بخواهد از این تئوریها فاصله بگیرد. اضمحلال وجود فردی در وجود اجتماعی، انسان را از این مرجع نهایی اخلاقی محروم میسازد. بنابراین مشاهده میکنیم که حتی در سطح دقیق و منسجم یک تئوری، عدالت به ما کمک نمیکند تا داوری معینی در مورد تمامی کنشها و برخوردهای خویش داشته باشیم. از این رو، در کنار آن، ما باز نیازمند توجه کامل به بایستهای اخلاقی نشأت گرفته از وجود فردی خود یا ادیان الهی هستیم
آمنه شفیعی: یکی از مسائل فکری فیلسوفان و مصلحان اجتماعی از افلاطون گرفته تا کانت و مارتین لوترکینگ، همواره نقد و بررسی هنجاریهای اجتماعی موجود بوده است.
کد خبر 33021